در تحلیل فاندامنتال ( تحلیل بنیادی ) این عوامل اقتصادی است که بر عرضه و تقاضا تاثیر می گذارد و باعث افزایش ٬ کاهش و یا ثابت ماندن قیمت سهم می شود. یک تحلیل گر فاندامنتال تاثیر تمام فاکتور های مربوط را بر روی قیمت هر چیزی بررسی می کند تا در نهایت بتواند ارزش ذاتی آن سهم یا هرکالای سرمایه ای دیگر را محاسبه کند.
تحلیل تکنیکال یا تحلیل بنیادی ؟
جنگ بین تحلیل گران تکنیکال و بنیادی سابقه ای تاریخی دارد و به دهه های اخیر محدود نمی شود. گاهی جنگ بین طرفداران این دو مکتب تحلیل گری به قدری بالا می رود که می توان آن را با مشاجره های مرسوم بین طرفداران استقلال و پرسپولیس مقایسه کرد.
طرفداران تحلیل تکنیکال به این جریان اعتقاد دارند همه اطلاعات مهم بازار در نمودار قیمت و حجم معاملات منعکس شده است در حالی که معامله گران بنیادی بر روی اطلاعات مالی شرکتها تمرکز دارند. اطلاعاتی مانند ترازنامه، حساب سود و زیان، جریان وجوه نقد، EPS و DPS از جمله فاکتورهایی هستند که برای تحلیلگران فاندامنتال مهم هستند.
در تحلیل فاندامنتال ( تحلیل بنیادی ) این عوامل اقتصادی است که بر عرضه و تقاضا تاثیر می گذارد و باعث افزایش ٬ کاهش و یا ثابت ماندن قیمت سهم می شود. یک تحلیل گر فاندامنتال تاثیر تمام فاکتور های مربوط را بر روی قیمت هر چیزی بررسی می کند تا در نهایت بتواند ارزش ذاتی آن سهم یا هرکالای سرمایه ای دیگر را محاسبه کند.
ارزش ذاتی در اصل بیان می کند که قیمت فعلی سهم ٬ طلا یا ارز و … آیا ارزش واقعی آن کالا است یا خیر. برای مثال وقتی تحلیل گر سهم X را بررسی می کند و به این نتیجه می رسد که قیمت این سهم باید ۴۰۰ تومان باشد ولی در حال حاضر ۲۰۰ تومان است به این نتیجه می رسد که این سهم برای سرمایه گذاری مناسب است و ارزش ذاتی سهم ۴۰۰ تومان است. (برای درک بهتر این موضوع مطلب تفاوت ارزش و قیمت که مثال های بیشتری در این ارتباط دارد را حتما بخوانید.)
هر دو روش تحلیل گری تکنیکال و بنیادی به دنبال پاسخ دادن به یک سوال هستند!؟ اینکه قیمت سهم در آینده تمایل به نزول دارد و یا صعود. در واقع آنها هر دو به دنبال پاسخ دادن به یک سوال از دو راه مختلف هستند.
سبک تحلیل تکنیکال و بنیادی چگونه است ؟
تحلیل گر بنیادی علت های تغییر قیمت را بررسی می کند در حالی که تحلیل گر تکنیکال تاثیر این علت ها بر قیمت را به چالش می کشاند. تحلیل گر تکنیکال تنها چیزی که برای پیش بینی قیمت آینده سهم نیاز دارد خود قیمت است. او نیازی به این ندارد که بداند دلیل تغییرات قیمت سهم چیست او فقط خود قیمت و حجم معاملات را برای پیش بینی اش نیاز دارد.
اما تحلیل گر بنیادی به دنبال فهمیدن دلیل و علت تغییرات قیمت است. اگر قیمت سهم های پالایشگاهی بالا رفته به خاطر افزایش قیمت نفت است و یا دلیل دیگری دارد؟
تحلیل گران تمایل دارند یکی از این دو سبک تحلیل را برای معامله گری انتخاب کنند. ولی بهترین کار این است که هر دو این سبک ها را برای رسیدن به یک استراتژی معاملاتی بهینه به کار گرفت. استراتژی که می تواند سود های بسیاری را برای معامله گر به ارمغان بیاورد.
تحلیل تکنیکال و بنیادی همانند دو بال برای پرواز هستند. عدم وجود هرکدام مانع از پرواز کردن می شود.
تحلیل تکنیکال و بنیادی دو بال برای پرواز
برای درک بهتر این تفاوت ها مثال زیر را در نظر بگیرید:
سهم X را در نظر بگیرید که در حال حاضر قیمتش ۲۰۰ تومان است. قرار است خط تولید جدید شرکت تا چند ماه آینده افتتاح شود ولی غیر از افراد با نفوذ و مدیران شرکت اشخاص دیگر از این خبر اطلاعی ندارند و این خبر هنوز رسانه ای نشده است.
حالا افراد آگاه از این خبر سهم را می خرند و به دوستان و آشنایان نیز پیشنهاد می کنند که این سهم را بخرند. با خرید این سهم قیمت سهم افزایش پیدا می کند و همچنین در حجم معاملات سهم تغییراتی مشاهده می شود.
نشانه های اولیه برای تحلیل گران تکنیکال آشکار می شود. در ابتدای حرکت سهم افرادی که رانت دارند و از آینده سهم خبر دارند وارد سهم می شوند. در ادامه افراد حرفه ای تکنیکالیست می توانند وارد شوند و در انتهای حرکت که قیمت سهم رشد کرد و به ۴۰۰ (ارزش واقعی سهم ) رسید طمع کار ها و غیر حرفه ای ها وارد سهم می شوند تا با ضرر کام خودشان را از این معامله تلخ کنند.
اما تحلیل گران بنیادی کجای داستان هستند؟ تحلیل گران بنیادی حرفه ای با بررسی گزارش هیئت مدیره می توانند در همان مراحل اولیه وارد سهم شوند.
تحلیل تکنیکال یا بنیادی ؟
چرا تحلیل گر بنیادی باید تحلیل تکنیکال یاد بگیرد؟
برای مثال تحلیل گر بنیادی را در نظر بگیرید که به خوبی ارزش ذاتی سهمی را محاسبه می کند و متوجه می شود که قیمت فعلی سهم پایین است و این سهم پتانسیل بالایی برای رشد دارد.
آیا نتیجه این تحلیل دلیل بر این است که قیمت سهم در ماه ها یا سال های اخیر رشد خواهد کرد؟ قطعا پاسخ این سوال خیر است. یعنی تحلیل گر به درستی سهم را بررسی کرده و ارزش ذاتی سهم بسیار بالاتر از قیمت فعلی آن است اما چون اقبال بازار فعلا روی این صنعت و یا سهم مورد نظر نیست قیمت سهم رشد نمی کند و ممکن است حتی این رشد چند سال به تعویق بیفتد.
اگر معامله گر تحلیل تکنیکال بلد باشد می تواند با استفاده از تحلیل تکنیکال نقطه و زمان مناسب ورود به این سهم را پیش بینی کند و زمان خواب پولش را کمتر کند.
در نهایت یاد گرفتن تحلیل تکنیکال می تواند برای تعیین نقطه ورود مناسب تحلیل گر بنیادی را کمک کند و باعث بیشتر شدن سود معامله وی شود.
چرا تحلیل گر تکنیکال باید تحلیل بنیادی یاد بگیرد؟
حالا اگر تحلیل گر تکنیکالی بنیادی بلد نباشد آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ اگر تحلیل گر بخواهد بر روی سهمی که بنیادی خوبی ندارد تحلیل تکنیکال بزند ریسک سرمایه گذاری اش را با این کار بالا می برد. بهتر است سهمی را برای خرید انتخاب کنیم که در عین حال که بنیاد خوبی دارد ٬ نقطه ورودش نیز خوب باشد.
در بازار نمونه های زیادی را می توانید مشاهده کنید که سفته بازان قیمت سهمی را که بنیاد مناسبی ندارد بالا می برند و در قیمت های بالا با انتشار اخبار دروغین مثبت از سهم آن را به افراد طمع کار و مبتدی می فروشند.
این مطلب که از دوره ” درس های معامله گری وارن بافت ” می باشد برایتان مفید است : “ترس و طمع ٬دو دشمن قوی معامله گر”
برای جمع بندی باید خدمتتان عرض کنیم که در نهایت سود بردن شما از بورس است که مهم است و نه تعصب داشتن به یکی از این مکتب های تحلیل گری. برای موفق شدن در بورس نباید خودتان را از هیچ آموزش ارزشمندی محروم کنید و از هر ابزار و عاملی که باعث بیشتر شدن سود شما می شود باید استفاده کنید.
معامله گر خوب معامله گری است که در قدم اول یاد بگیرد چگونه جلوی ضرر کردن در بورس را بگیرد و در قدم دوم برای بدست آوردن سود تلاشش را بیشتر کند.
تحلیل تکنیکال یا تحلیل بنیادی ؟
جنگ بین تحلیل گران تکنیکال و بنیادی سابقه ای تاریخی دارد و به دهه های اخیر محدود نمی شود. گاهی جنگ بین طرفداران این دو مکتب تحلیل گری به قدری بالا می رود که می توان آن را با مشاجره های مرسوم بین طرفداران استقلال و پرسپولیس مقایسه کرد.
طرفداران تحلیل تکنیکال به این جریان اعتقاد دارند همه اطلاعات مهم بازار در نمودار قیمت و حجم معاملات منعکس شده است در حالی که معامله گران بنیادی بر روی اطلاعات مالی شرکتها تمرکز دارند. اطلاعاتی مانند ترازنامه، حساب سود و زیان، جریان وجوه نقد، EPS و DPS از جمله فاکتورهایی هستند که برای تحلیلگران فاندامنتال مهم هستند.
در تحلیل فاندامنتال ( تحلیل بنیادی ) این عوامل اقتصادی است که بر عرضه و تقاضا تاثیر می گذارد و باعث افزایش ٬ کاهش و یا ثابت ماندن قیمت سهم می شود. یک تحلیل گر فاندامنتال تاثیر تمام فاکتور های مربوط را بر روی قیمت هر چیزی بررسی می کند تا در نهایت بتواند ارزش ذاتی آن سهم یا هرکالای سرمایه ای دیگر را محاسبه کند.
ارزش ذاتی در اصل بیان می کند که قیمت فعلی سهم ٬ طلا یا ارز و … آیا ارزش واقعی آن کالا است یا خیر. برای مثال وقتی تحلیل گر سهم X را بررسی می کند و به این نتیجه می رسد که قیمت این سهم باید ۴۰۰ تومان باشد ولی در حال حاضر ۲۰۰ تومان است به این نتیجه می رسد که این سهم برای سرمایه گذاری مناسب است و ارزش ذاتی سهم ۴۰۰ تومان است. (برای درک بهتر این موضوع مطلب تفاوت ارزش و قیمت که مثال های بیشتری در این ارتباط دارد را حتما بخوانید.)
هر دو روش تحلیل گری تکنیکال و بنیادی به دنبال پاسخ دادن به یک سوال هستند!؟ اینکه قیمت سهم در آینده تمایل به نزول دارد و یا صعود. در واقع آنها هر دو به دنبال پاسخ دادن به یک سوال از دو راه مختلف هستند.
سبک تحلیل تکنیکال و بنیادی چگونه است ؟
تحلیل تفاوت بین تحلیل فنی و بنیادی گر بنیادی علت های تغییر قیمت را بررسی می کند در حالی که تحلیل گر تکنیکال تاثیر این علت ها بر قیمت را به چالش می کشاند. تحلیل گر تکنیکال تنها چیزی که برای پیش بینی قیمت آینده سهم نیاز دارد خود قیمت است. او نیازی به این ندارد که تفاوت بین تحلیل فنی و بنیادی بداند دلیل تغییرات قیمت سهم چیست او فقط خود قیمت و حجم معاملات را برای پیش بینی اش نیاز دارد.
اما تحلیل گر بنیادی به دنبال فهمیدن دلیل و علت تغییرات قیمت است. اگر قیمت سهم های پالایشگاهی بالا رفته به خاطر افزایش قیمت نفت است و یا دلیل تفاوت بین تحلیل فنی و بنیادی دیگری دارد؟
تحلیل گران تمایل دارند یکی از این دو سبک تحلیل را برای معامله گری انتخاب کنند. ولی بهترین کار این است که هر دو این سبک ها را برای رسیدن به یک استراتژی معاملاتی بهینه به کار گرفت. استراتژی که می تواند سود های بسیاری را برای معامله گر به ارمغان بیاورد.
تحلیل تکنیکال و بنیادی همانند دو بال برای پرواز هستند. عدم وجود هرکدام مانع از پرواز کردن می شود.
تحلیل تکنیکال و بنیادی دو بال برای پرواز
برای درک بهتر این تفاوت ها مثال زیر را در نظر بگیرید:
سهم X را در نظر بگیرید که در حال حاضر قیمتش ۲۰۰ تومان است. قرار است خط تولید جدید شرکت تا چند ماه آینده افتتاح شود ولی غیر از افراد با نفوذ و مدیران شرکت اشخاص دیگر از این خبر اطلاعی ندارند و این خبر هنوز رسانه ای نشده است.
حالا افراد آگاه از این خبر سهم را می خرند و به دوستان و آشنایان نیز پیشنهاد می کنند که این سهم را بخرند. با خرید این سهم قیمت سهم افزایش پیدا می کند و همچنین در حجم معاملات سهم تغییراتی مشاهده می شود.
نشانه های اولیه برای تحلیل گران تکنیکال آشکار می شود. در ابتدای حرکت سهم افرادی که رانت دارند و از آینده سهم خبر دارند وارد سهم می شوند. در ادامه افراد حرفه ای تکنیکالیست می توانند وارد شوند و در انتهای حرکت که قیمت سهم رشد کرد و به ۴۰۰ (ارزش واقعی سهم ) رسید طمع کار ها و غیر حرفه ای ها وارد سهم می شوند تا با ضرر کام خودشان را از این معامله تلخ کنند.
اما تحلیل گران بنیادی کجای داستان هستند؟ تحلیل گران بنیادی حرفه ای با بررسی گزارش هیئت مدیره می توانند در همان مراحل اولیه وارد سهم شوند.
تحلیل تکنیکال یا بنیادی ؟
چرا تحلیل گر بنیادی باید تحلیل تکنیکال یاد بگیرد؟
برای مثال تحلیل گر بنیادی را در نظر بگیرید که به خوبی ارزش ذاتی سهمی را محاسبه می کند و متوجه می شود که قیمت فعلی سهم پایین است و این سهم پتانسیل بالایی برای رشد دارد.
آیا نتیجه این تحلیل دلیل بر این است که قیمت سهم در ماه ها یا سال های اخیر رشد خواهد کرد؟ قطعا پاسخ این سوال خیر است. یعنی تحلیل گر به درستی سهم را بررسی کرده و ارزش ذاتی سهم بسیار بالاتر از قیمت فعلی آن است اما چون اقبال بازار فعلا روی این صنعت و یا سهم مورد نظر نیست قیمت سهم رشد نمی کند و ممکن است حتی این رشد چند سال به تعویق بیفتد.
اگر معامله گر تحلیل تکنیکال بلد باشد می تواند با استفاده از تحلیل تکنیکال نقطه و زمان مناسب ورود به این سهم را پیش بینی کند و تفاوت بین تحلیل فنی و بنیادی زمان خواب پولش را کمتر کند.
در نهایت یاد گرفتن تحلیل تکنیکال می تواند برای تعیین نقطه ورود مناسب تحلیل گر بنیادی را کمک کند و باعث بیشتر شدن سود معامله وی شود.
چرا تحلیل گر تکنیکال باید تحلیل بنیادی یاد بگیرد؟
حالا اگر تحلیل گر تکنیکالی بنیادی بلد نباشد آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ اگر تحلیل گر بخواهد بر روی سهمی که بنیادی خوبی ندارد تحلیل تکنیکال بزند ریسک سرمایه گذاری اش را با این کار بالا می برد. بهتر است سهمی را برای خرید انتخاب کنیم که در عین حال که بنیاد خوبی دارد ٬ نقطه ورودش نیز خوب باشد.
در بازار نمونه های زیادی را می توانید مشاهده کنید که سفته بازان قیمت سهمی را که بنیاد مناسبی ندارد بالا می برند و در قیمت های بالا با انتشار اخبار دروغین مثبت از سهم آن را به افراد طمع کار و مبتدی می فروشند.
این مطلب که از دوره ” درس های معامله گری وارن بافت ” می باشد برایتان مفید است : “ترس و طمع ٬دو دشمن قوی معامله گر”
برای جمع بندی باید خدمتتان عرض کنیم که در نهایت سود بردن شما از بورس است که مهم است و نه تعصب داشتن به یکی از این مکتب های تحلیل گری. برای موفق شدن در بورس نباید خودتان را از هیچ آموزش ارزشمندی محروم کنید و از هر ابزار و عاملی که باعث بیشتر شدن سود شما می شود باید استفاده کنید.
معامله گر خوب معامله گری است که در قدم اول یاد بگیرد چگونه جلوی ضرر کردن در بورس را بگیرد و در قدم دوم برای بدست آوردن سود تلاشش را بیشتر کند.
تفاوت معاملهگر و تحلیلگر
تفاوت زیادی بین یک معاملهگر و یک تحلیلگر بازار وجود دارد. تحلیلگران به کشف حقایق میپردازند و معاملهگران به مدیریت ریسک. این دو مجموعه مهارت یک دنیا از هم فاصلهدارند. تجربهام ثابت کرده افرادی که سعی میکنند در عین معاملهگر بودن، تحلیلگر هم باشند معمولاً در محکم گرفتن هر دو سمت ریسمان شکست میخورند.
● یک تحلیلگر و یک معاملهگر توانایی همکاری با یکدیگر را دارند، اما قطعاً نقش آنها متفاوت است. یک معاملهگر پول به بازار تزریق میکند و عملکرد خود را بهسادگی اندازهگیری میکند؛ اما هدف اصلی یک تحلیلگر درک و کشف آن چیزی است که ممکن است در بازارها رخ دهد. او حقایق را اندازهگیری میکند.
● یک تحلیلگر قضاوت اشتباه خود را «ضعف بازار» مینامد.
● یک معاملهگر هنگام اشتباه، معاملۀ خود را میبندد و به سمت فرصت معاملاتی بعدی حرکت میکند. امیدوارم آسیب کمی دیده باشد!! اشتباه، فرض اساسی برای یک معاملهگر است. یک معاملهگر زمانی که اشتباه میکند و از بازار خارج میشود، مایل است بهاشتباه خود اعتراف کند؛ اما تحلیلگر به موقعیت معاملاتی بازکردۀ خود میچسبد تا فقط نشان دهد که درست گفته است.
● یک معاملهگر باید به هر هشداری واکنش نشان دهد و قواعد معاملاتی او میگوید: به اخبار توجه کن. بسیاری از تحلیلگران با بازار همراه میشوند و بهجای تلاش برای کسب سود در تلاشاند تا حرف خود را به اثبات برسانند.< وقت بسیار زیادی را برای یادآوری پیشبینیهای درست خود به دیگران صرف میکند>. به همین دلیل آنها معاملهای زیان ده را برای همیشه نگه میدارند. چراکه خروج آنها از معامله با زیان، آنها را مجبور به اعتراف اشتباهشان میکند.
● تحلیلگران به مطالعۀ صنایع، شرکتها و شرایط اقتصادی میپردازند. معاملهگران (حداقل بیشتر معاملهگران)، به مطالعۀ رفتار قیمتها میپردازند و کمتر به قیمت شرکت اهمیت میدهند.
● هنگامیکه یک تحلیلگر نظر خود را در مورد سهام یا وضعیت کلی بازار تغییر میدهد، آن را «تجدیدنظر در پیشبینی با توجه به تغییر عوامل بنیادی» نام مینهد. وقتیکه یک معاملهگر دیدگاه خود را در مورد دادوستد تغییر میدهد، آن را «انعطافپذیری برای حفظ سرمایه و بقا» خطاب میکند.
من یک چارتیست کلاسیک هستم. من به نمودارها بهعنوان یک ابزار معاملاتی نگاه میکنم، نه روشی برای پیشبینی قیمتها. من باور نمیکنم که نمودارها بتواند آیندۀ قیمت را دقیقاً پیشبینی کند. من معتقدم که نمودارها میتوانند فرصتهای منحصربهفردی با نسبت بازده بالقوه به ریسک اندک فراهم کنند. به نظر من این تنها ارزش واقعی نمودارها است. ایدۀ ایجاد سناریوهای بزرگ اقتصادی مبتنی بر یک نمودار کاملاً مضحک است.
واقعیت این است که بسیاری از آرایشهای نموداری بهخصوص الگوهای نموداری با مدتزمان کوتاهتر به موفقیت مطلوب نمیرسند. به همین علت است که بسیاری از معاملهگران تازهکار از نمودارها استفاده میکنند و پس از مدتی ادعا میکنند که نمودارها کارایی لازم را ندارد.
الگوهای نموداری ناکام میشوند و ظاهر آنها تدریجاً به الگوهای نموداری جدید و بزرگتر بدل میشود و این اتفاق دوباره و دوباره و دوباره رخ میدهد. من این روند را «بازتعریف نمودار» نام نهادهام. مدت تفاوت بین تحلیل فنی و بنیادی همۀ الگوهای نموداری عظیم از 6 تا 12 ماه است که از دهها الگوی روزانۀ کوتاهمدت و صدها الگو با مقیاس زمانی کوچکتر که عمدتاً شکستخوردهاند ساختهشده است. درنهایت یک الگوی نموداری بالغ میشود و یک فرصت بزرگ سودآوری فراهم میگردد. این فرصتی است که به دنبال آن هستم.
من به دنبال نمودارهای خاص با نسبت بازده به ریسک 2 به 1، یا 4 به 1 یا حتی بالاتر هستم. من مطمئن نیستم که قیمت در روزها و هفتههای پیش رو چه عملکردی دارد؛ اما مطمئن هستم این نسبت بازده به ریسک نتایج مثبتی به ارمغان خواهد آورد.
یکی از موانع ذهنی یک معاملهگر تازهکار، ارتباط بین حقیقت یک بازار و کسب سود در یک عملیات معاملاتی است. این دو از هم منفصل هستند. توضیح این مفهوم اندکی دشوار است، اما همۀ سربازان خط مقدم این عرصه دقیقاً میدانند در مورد چه چیزی صحبت میکنم.
در آخر اگر از پیشبینی قیمتها احساس غرور و افتخار میکنید، پس معامله کردن بدرد شما نمیخورد. اگر اینچنین هستید، سراغ کاری بروید که شامل سفارشات خرید و فروش نباشد. شاید بتوانید بهعنوان یک تحلیلگر کار پیدا کنید.
یک ضربالمثل دوستداشتنی میگوید: «هر فردی میتواند وارد بازار شود؛ اما چه کسی میداند دقیقاً باید چه زمانی خارج شود!» این مثل نمونۀ بارزی از تلفیق دنیای معاملهگری با دنیای تحلیلگری است. معاملهگر تحلیلگر باشید.
در این مطلب نخواستم پا را از تفاوت بین معاملهگر و تحلیلگر فراتر گذارده و به تفاوت بین تحلیلگران بنیادی و تکنیکی بپردازم و ایرادات عمدۀ آنها نظیر تعصب، تکبّر و خودرایی را نقد کنم! اما در مقدمۀ کتاب دایرهالمعارف الگوهای نموداری – توماس بولکوفسکی تلویحاً به بخشی از آنها اشارهکردهام! هدفم هم نقد یکجانبه و یکسویه نبود، لطفاً با ذهنی باز این مطالب را مطالعه فرمایید!
نویسنده : مهدی میرزایی / انتشار: سایت فراچارت
تفاوت سود و درآمد | آموزش کامل و بررسی نکات ویژه
در بازارهای مالی اصطلاحات متعددی وجود دارد که ممکن است در عین شباهت ظاهری، مفهوم برداشت شده توسط عامهی مردم، تفاوتهایی با یکدیگر داشته باشند. تسلط بر این اصطلاحات و واقف بودن بر مفاهیم آنها لازمهی داشتن یک دیدگاه تحلیلی است. از مواردی که ممکن است ذهنیتی یکسان نسبت به آنها وجود داشته باشد درآمد و سود هستند. ما در این مقاله در آکادمی دانایان با مطرحکردن تعاریف حسابداری این دو اصطلاح به تفاوت بین سود و درامد دو اشاره میکنیم.
تفاوت سود و در آمد؛ درآمد چیست؟
گام اول آشنایی با تفاوت سود و درآمد فهم مفهوم درآمد است. بهطور کلی تمام پولی که یک بنگاه اقتصادی در طول یک دورهی مالی به دست میآورد درآمد گفته میشود. این پول بهدستآمده میتواند از طریق فعالیت اصلی شرکت حاصل شده باشد که در آن صورت بهعنوان فروش در صورت سود و زیان شرکتهای تولیدی ظاهر میشود. با این فرض که فعالیت اصلی شرکت تولید و ارائهی کالاها یا خدمات باشد و شرکت سرمایهگذاری نباشد. حال ممکن است شرکت از سایر طرق نیز درآمدهایی را کسب کند که در آن صورت تحت عنوان سایر درآمدها، وابسته به عملیاتی بودن یا نبودن آن، بازهم بهعنوان درآمد در صورت سود و زیان البته به طور جداگانه ظاهر خواهد شد. بهاینترتیب بهطور کلی میتوان درآمدهای یک شرکت را به دو دستهی مربوط به فعالیت اصلی و غیر مربوط به فعالیت اصلی شرکت تقسیمبندی کرد.
تفاوت سود و درآمد؛ سود چیست؟
سود صرفاً به معنای میزان ماندهی درآمد پس از کسر هزینهها است. به عبارت دیگر سود در واقع تفاوت بین درآمدها و هزینههای یک بنگاه اقتصادی است که میتوان آن را به دستههای متفاوتی تقسیمبندی کرد. معیار و ملاک این دستهبندی برای سود، نوع هزینههایی است از درآمد کم میشود. در یک نگاه کلی میتوان سود را به دو دستهی خالص و ناخالص تقسیم کرد. در سود ناخالص صرفاً تفاوت فروش و بهای تمامشدهی کالای فروش رفته مدنظر قرار میگیرد. اما در سود خالص تمامی هزینهها کسر خواهد شد و حتی اگر درآمدی از سایر راههای دیگر وجود داشته باشد به آن اضافه خواهد شد.
برای دستهای دیگر از سود میتوان به سود عملیاتی اشاره کرد که در آن علاوه بر فروش و بهای تمامشدهی کالای فروش رفته، هر درآمد و هزینهای که مربوط به فعالیت اصلی شرکت باشد منظور خواهد شد. به هر یک از موارد سود خالص، ناخالص و عملیاتی و حاشیه سود آنها در مقالاتی جداگانه اشاره کردیم و میتوانید برای توضیحات بیشتر به آنها مراجعه کنید.
تفاوت بین سود و درآمد چیست؟
باتوجهبه تعاریف مطرح شده، بین سود و در آمد تفاوتهایی وجود دارد که برای داشتن تحلیل درست درک این تفاوتها به تحلیلگران کمک شایانی میکند. در ادامه به اختصار به برخی از این تفاوتها اشاره خواهیم کرد. سود به تفاوت بین مقدار پول خرج شده و بهدستآمده اشاره دارد، درحالیکه درآمد نشاندهندهی مقدار پول بهدستآمده توسط شرکت در یک دورهی مالی معین است. در واقع سود آن مقدار پولی است که در پایان هر دورهی مالی برای یک شرکت و سهامداران آن باقی میماند، اما درآمد صرفاً جریان نقد ورودی را شامل میشود.
درآمد و سود چه میزان با هم اختلاف دارند؟
میزان اختلاف درآمد و سود وابسته به نوع کسبوکار شرکتها و بنگاههای اقتصادی است. اگر شرکت حاشیه سود خالص زیادی داشته باشد، فاصلهی میان درآمد و سود کمتر خواهد بود. بنابراین فاصلهی درآمد از سود وابسته به حاشیه سود شرکتهاست. بنابراین اگر بهای تمام شدهی شرکت نسبت به درآمد بالا باشد فاصلهی درآمد و سود بالاتر خواهد بود.
جمعبندی دربارهی تفاوت سود و درآمد
پس از درک تفاوتهای درآمد و سود توجه به چند نکتهی بدیهی اما در عین حال مهم بسیار با اهمیت است. الزاماً افزایش درآمد به معنای افزایش سود نیست چرا که ممکن است میزان افزایش درآمد کمتر از میزان افزایش هزینه بوده و سود را کاهش دهد؛ بنابراین داشتن درک درست نسبت به مفهوم درآمد و سود از الزامات هر تحلیلگری است. همانطور که پیشتر نیز اشاره کردیم، درآمد را میتوان بسته به محل تحقق آن (عملیاتی و غیرعملیاتی، سرمایه¬گذاری و …) دستهبندی کرد. همینطور سود را نیز بنا به انواع هزینههایی که از درآمد کسر شده تا به رقم سود دست یابیم میتوان تقسیمبندی کرد. البته سود خالص را نیز بنا بر اقدامی که پس از پایان سال مالی در قبال آن صورت میگیرد، میتوان به حالاتی مثل سود توزیع شده و سود انباشته تقسیم کرد که در مقالهی انواع سود مفصلاً به آن اشاره خواهیم کرد.
۷ تفاوت مهم معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه
تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه در چه چیزهایی می تواند باشد؟ این مهمترین سوالی است که در این مقاله به آن پاسخ خواهیم داد. اما سوالی که قبل از آن احتمالا به ذهن شما هم خطور کرده باشد این می تواند باشد که چرا اصلا نیاز است که بدانیم تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه چیست؟ در کلام ساده تر دانستن تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه به چه کارمان می آید؟
به طور کلی در هر بازار سرمایه دو گروه اصلی تحلیل گر و معامله گر وجود دارد. این دو گروه می توانند تحت شرایطی با یک دیگر کار کنند که در این صورت به آن ها تیم اقتصادی می گویند اما هیچ کدام یک از آن ها نمی توانند به جای دیگری وارد بازی اقتصادی شود. در کلام ساده تر تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه به اندازه ای عمیق و بنیادی است که عملا نمی توان یکی را جای دیگری گرفت.
بنابراین هر فردی که در دنیای سرمایه گذاری مانند بورس، طلا، ارز دیجیتال یا … حضور دارد بین معامله گر و تحلیل گر تنها می تواند یک نقش داشته باشد. اما نکته جذابی که وجود دارد این است که بسیاری از تازه کاران و حتی کسانی که چند سالی است در این بازارها حضور دارند به سبب این که تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه را نمی دانند عملا گاهی در نقش معامله گر هستند و گاهی در نقش تحلیل گر بازی میکنند.
اما ندانستن تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه و در پی آن وارد نقش های مختلف شدن سرمایه گذاران باعث می شود که عملا آن ها نتوانند استراتژی درستی داشته باشند و این یعنی عملا حکم شکست در هر بازار سرمایه ای. در ادامه با استفاده از بیان انواع تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه قصد داریم تعریف مشخصی نیز برای هر کدام بیان کنیم. با ما همراه باشید.
هدف، مهمترین تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه
یکی از دلایل اصلی که گفته می شود تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه بسیار بنیادی و عمیق است این است که اساسا مسیر این دو گروه با یک دیگر متفاوت است و هدف های جداگانه ای را دنبال می کنند.
در کلام ساده تر اگر تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه را بخواهیم بیان کنیم، یک معامله گر در دنیای سرمایه صرفا به دنبال سود کردن است و تمامی مفاهیم بازار را بر اساس سود و ضرر می چیند. اما یک تحلیل گر بازار را با هدف یافتن روند بازار، استراتژی های سرمایه گذاران و پیدا کردن سناریوهای مختلف بدون در نظر گرفتن سود و ضرر مورد بررسی قرار می دهد.
بنابراین اگر بخواهیم این تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه را به زبان بهتر بیان کنیم می توانیم این گونه بگوییم که معامله گر چیزی جز سود و ضرر نمی شناسد، در حالی که یک تحلیل گر اساسا به سود و ضرر کاری ندارد.
گستره ی بررسی دیگر تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه
از دیگر تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه می توان به نوع نگاه و گستره بررسی بازارهای سرمایه ای اشاره کرد. یک معامله گر بازار را به اندازه ای نگاه می کند و آن را تا جایی بررسی می کند که بتواند بر اساس استراتژی معاملاتی خودش پیش برود. اما یک تحلیل گر اساسا بازار را از جنبه و جهت های مختلف مورد بررسی قرار می دهد.
به طور مثال یک معامله گر توجه چندانی به اخبار ندارد و تنها خبرهای مهم و ترجیحا مرتبط با استراتژی خود را دنبال می کند اما یک تحلیل گر تقریبا هر خبری را مهم و تاثیرگذار می داند. بنابراین گستره بررسی یک تحلیل گر بسیار وسیع تر از نوع نگاهی است که یک معامله گر در بازار دارد.
اگر بخواهیم با مثالی این تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه را بیان کنیم. این گونه می توانیم بگوییم که یک معامله گر موج سواری است که می خواهد روی موج ها حرکت کند. برای او تنها دانستن ارتفاع موج و چند فاکتور دیگر کفایت می کند. اما یک تحلیلگر درست مانند پژوهشگران ورزشی هست که می خواهد بداند اگر جرم آب تغییر کند و چگالی آب به فلان عدد برسد یک موج سوار چه رفتاری باید نشان دهد!
یا این که تغییرات آب و هوایی در موج سواری چه تاثیری می تواند بگذارد. در حالی که یک موج سوار عملا کاری به گرمایش زمین و این گونه تغییرات آب و هوایی ندارد. او تنها از آب و هوا به اندازه ای اطلاعات می خواهد که بداند می تواند موج سواری خوبی داشته باشد یا نه!
راست و دروغ و دیگر تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه
اما دیگر تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه در نوع برداشت هایی است که تحلیل گر و معامله گر از بازار دارند. به طور کلی یک تحلیل گر همیشه درست می گوید و احتمال خطا برای او نیست. در حالی که یک معامله گر همیشه درصدی را برای خطای معاملاتی خودش در نظر می گیرد و به نوعی خطا را همیشه جزئی از بازی می داند.
در واقع تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه در این بخش این گونه رقم می خورد که یک تحلیل گر روند های مختلف بازار یا یک سهم را مورد بررسی قرار می دهد و سناریوهای مختلف با درصد احتمال مختلف را بیان می کند. بنابراین بازار به هر سمت و سویی که برود و هر کدام از سناریوهای بیان شده را اجرا کند عملا تحلیل گر درست تحلیل کرده است. اصل داستان هم همین است. اگر یک تحلیل گر بخواهد یک روند و یک سناریو با قطعیت بالا بیان کند عملا در حال پیش بینی کردن است و این کاری است که در دنیای اقتصادی حکمی جز باخت ندارد.
اما یک معامله گر عملا مجبور است دست به عمل بزند. یعنی یکی از این تحلیل ها را که بر اساس استراتژی خودش است پیاده کند. در کلام ساده تر این تفاوت معامله گر و تحلیل گر بازار سرمایه اینگونه بیان می کند که تحلیل گر روی کاغذ می تواند در همه جهت حرکت کند اما یک معامله گر نمی تواند در یک زمان مشخص هم فروشنده باشد و هم خریدار.
در کلام ساده تر یک معامله گر امکان انتخاب تنها یک حرکت در هر لحظه را خواهد داشت. بنابراین احتمال خطا همیشه برای معامله گر وجود دارد و این چیزی است که با مفهوم حد ضرر کنترل می شود.
اگر با تحلیل تکنیکال آشنایی ندارید در این مقاله به صورت مفصل توضیح داده شده.
دیدگاه شما